یاد حرم بخیر...
آقا جان...
لحظه هایم به یاد روز های با شما بودن میگذرد...
سردی گرم حریم قدسی شما هر سال خاطره ی زیبایی برایمان ثبت میکند و داغ فراغتان هر بار بیشتر از گذشته احساس میشود...
آقا جان! زنده ام تا دوباره با دوستان و همراهان، روبروی گنبد طلایی رنگتان بنشینم و داغ پدرانتان را زمزمه و مویه کنم...
زنده ام که باز با نام مادر غم پرورتان از شما خداحافظی کنم و زیارتم را با باران رحمت الهی تمام کنم و دلخوش باشم که نشانه ای بوده است به عنوان قبول زیارتم...
والله که جگرم میسوزد آنگاه که می اندیشم روزهایی پیش از این، فارغ از تمام دنیا و مافیها، در کنار شما بودم و انگار در بهشت قدم میزدم اما امروز انگار از بهشت به دنیا بازگشته ام و روزمرگی ها باز هم روحم را فرسوده میکند...
امید دارم که بازهم بتوانم برگردم و عطر روح نواز آستان قدس شما را استشمام نمایم و خود را در آغوش گرم ضامن آهو ببینم...
باز هم ما مانده ایم...
و باز هم جا مانده ایم از قافله...