روزی روزگاری در شهر کرج،پس از سالها تعطیلی، عده ای جوان با همت و تلاش خود توانستند اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان را بازگشایی کرده و با عنوان "اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان شهرستانهای غرب تهران" مأمنی برای نیروهای مخلص فرهنگی شهر کرج شوند.
هر روز که از شروع کار میگذشت، فعالیت ها قوت بیشتری به خود میگرفت به طوریکه در کمتر از چند ماه، زبده ترین نیروهای دانش آموز شهر کرج، در اتحادیه جمع شدند و آتش جوشان معرفت و دانش عمیق دینی، در سینه ها فوران کرد و کادرسازی این نهاد نوپا در کرج، زبانزد هر دوست و دشمن شده بود.
اعتکافی که شبهایش،همچون شب عاشورای اصحاب سیدالشهداء(ع)با تهجد و گریه و سجده های طولانی نماز شب های فراوان و ... همراه بود و خلاصه «لهم دوی کدوی النمل»(برای آنان از شدت و کم و کیف عبادت، از دور صدایی شبیه صدای زنبور شنیده میشد)...
نمیدانم از کدام قسمت آن دوران بگویم...از خیمه های معرفتی که بعد ها در حوزه و دانشگاه نیز نظیر آن را ندیدم...یا از ورزش های جمعی که منش پهلوانی بیشتر در آن بود تا بازی ها و مشاجرات کودکانه...یا از هیآت ها و خدمت خالصانه به اهل بیت...یا دفتر اتحادیه ای که بروکراسی غلط اداری را شکسته بود و نماد یک نهاد اسلامی ناب شده بود...
اتحادیه ای که فقط یکی از دانش آموزان آن، امیرعباس فضلعلی بود...
این روزگار خوش گذشت تا خداوند در سختی نیز این جوانان را بیازماید...حماقت دفتر مرکزی اتحادیه در آن دوران سبب شد تا تمام کادر و مربیان اتحادیه کرج با تلخی از اتحادیه رانده شوند و دانش آموزان زبده نیز از آن خانه ی پرطراوت و سبز که حالا سرد و رخوت انگیز شده بود، فراری شوند و جز سه چهار نفر،کسی از آن خیل عظیم دانش آموز در اتحادیه کرج باقی نمانند...
فراز و نشیب ها لحظه ای این خانه ی نوپا را آرام نمیگذاشت تا سه سال بعد در اردیبهشت92، همان سه چهار جوان دانش آموز که حالا جوانانی کارکشته ی تشکیلات شده بودند،اتحادیه را دوباره سرپا کرده و با قدرت تمام روبه پیشرفت حرکت کنند...گرچه این حرکت بیش از 10 ماه تداوم پیدا نکرد و درواقع اجازه ی تداوم پیدا نکرد...باز هم دست دفتر مرکزی اتحادیه آمد و کار خودش را کرد...هرچند این نهاد نوپا دیگر مثل سابق قابل ریشه خشکاندن نبود...زیرا همان دانش آموز نخبه ی انجمنی دیروز و مربی و اهرم فعالیت اتحادیه البرز امروز، این نهال را با خونش آبیاری کرده بود...22بهمن 92 زمستان غمناکی برای اتحادیه البرز بود...اما تلختر از آن زمانی بود که دفتر مرکزی اتحادیه باز هم به خلوص و دانش و فعالیت نیروهایش پشت پا زد و با انتخاب فردی از نیروهای آموزش و پرورش به عنوان مسئول،باز هم خودش را ستون پنج قرار داد...تمام نیروهای انقلابی و حتی فارغ التحصیلان اتحادیه و دانش آموزان، از این نهاد بیرون رانده شدند و اتحادیه برای عده ای شد اداره آموزش و پرورش و برای عده ای شد مؤسسه ی فرهنگی...و امروز که بعد از فراز و نشیب های بسیار دیگر در البرز اتحادیه ی انجمن های اسلامی ای وجود ندارد...مرد...به ملکوت اعلی پیوست...روحش شاد...ابوالحسن معظمی گودرزی بازرس،شد مسئول نهاد فرهنگی ای که حتی به اندازه ی یک دانش آموز جزء، تشکیلات اتحادیه را نمیشناخت...و مدعیان دروغینی که بیشتر میخواستند مراد باشند تا خادم...خدا میداند اغراض این افراد را...لیکن روزگاری همه خواهند فهمید...حتی دبیر کلی که این حرفها را باور نمیکرد...
آفرین بر دفتر مرکزی اتحادیه که در انتخاب مسئول اتحادیه البرز، روی وزارت ارشاد دولت تدبیر را نیز سفید کرده و بازهم مدعی است که در خط رهبری عمل میکند...احسنت ...اجرتان با همان هایی که از ایشان الگو برداری کرده اید...مسئول اتحادیه البرز نیز بداند که قدم زدن بر خون شهدا، بد عواقبی دارد برایش...خود دانید...توصیه ای برادرانه بود...انشاء... که از آن دسته نیستید...
- ۰ نظر
- ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۴۸